جدول جو
جدول جو

معنی جامه شو - جستجوی لغت در جدول جو

جامه شو
کسی جامه های مردم را می شوید، لباس شو، رخت شو، گازر
تصویری از جامه شو
تصویر جامه شو
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جامه کن
تصویر جامه کن
جایی در حمام که در آن، لباس ها را از تن درمی آورند و داخل حمام می شوند، رخت کن، سربینه، کنایه از دزد، برای مثال چیست نام این وزیر جامه کن / قوم گفتندش که نامش هم حسن (مولوی - ۵۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامه کوب
تصویر جامه کوب
کسی که جامه را در وقت شستن می کوبد، رختشوی، گازر، چوبی ستبر که گازران جامه را هنگام شستن با آن می کوبند، کدنگ، کدینه، کوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چامه گو
تصویر چامه گو
شاعر، کسی که شعری را با آواز بخواند، آوازخوان، برای مثال هلا چامه پیش آور ای چامه گوی / تو چنگ آور ای دختر ماه روی (فردوسی - ۶/۴۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامه غوک
تصویر جامه غوک
جلبک، گروهی از گیاهان بدون ریشه، ساقه، شاخه و برگ که به شکل نوار سبز و دراز در آب، جاهای مرطوب و روی تنۀ بعضی درخت ها پیدا می شود و در بعضی دریاها نیز به شکل نوارهای پهن و دراز دیده می شود که بر روی آب شناور است، در اقیانوس ها بیشتر از همه جا رشد می کند و گاهی سطح وسیعی از دریا را فرامی گیرد، از آن در تهیۀ بعضی مواد شیمیایی و خوراکی استفاده می شود، رنگ آن سبز و گاهی هم به رنگ قهوه ای یا سرخ است، بزغسمه، گاوآب، چغزواره، جغزواره، غوک جامه، الگ، چغزپاره، آلگ، جل وزغ، بزغمه برای مثال حریر عنکبوت و جامۀ غوک / نزیبد جز به اندام خبزدوک (امیرخسرو - لغتنامه - جامۀ غوک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاه جو
تصویر جاه جو
جاه طلب، برای مثال بر زمین زن صحبت این زاهدان جاه جوی / مشتری صورت ولی مریخ سیرت در نهان (خاقانی - ۳۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامه شویی
تصویر جامه شویی
شغل و عمل جامه شو، شستشوی لباس
فرهنگ فارسی عمید
(گَ مَ / مِ)
نام گونۀ دوم از زیندار (هفت کول) است که در ارسباران بدین نام خوانده میشود. رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 269 و رجوع به زیندار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ شُ)
غشاء جنب. (لغات فرهنگستان). غشاء جنب ریه. جلد غشاء داخلی سینه
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ یِ)
خامه که بدان تصویر کشند و آن را در هندوستان ازموی دم موش خرما بندند و در بعضی از نقاط از موی سمور و با لفظ بستن مستعمل است. (آنندراج) :
تصویر دهان یار نقاش ازل
از میان نازک او خامۀ مو بسته است.
صائب (از آنندراج).
رجوع به خامۀ تصویر شود
لغت نامه دهخدا
خام شوب:
خام شو کن که بیابی تو ثبات از کرباس
سخن پختۀ پرداخته از من بشنو،
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(وَ)
چامه گوی. گویندۀ شعر. شاعر. سخنسرا. آنکه سخن منظوم سراید و کلام با وزن و قافیه سازد. سرودگوی. تصنیف ساز، سرودخوان. غزل خوان. تصنیف خوان، آنکه شعر و غزل به آواز خواند. کسی که سرود و تصنیف و غزل با آهنگ موسیقی خواند. ترانه خوان:
همه چامه گو سوفرا را ستود
ببربط همی رزم توران سرود.
فردوسی.
و رجوع به چامه گوی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
خامه ای که بروی شیر خام بندد. خامۀ شیر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رخت شوی کازر قصار (رخت شویان هنگام شستن جامه آنرا میکوبند تا چرک آن بدر رود و پاک شود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامه شرم
تصویر جامه شرم
عفت، پاکدامنی
فرهنگ لغت هوشیار
شستشوی لباس. یا جامه شویی صوفیان. رها کردن صوفیان حواس ظاهره را و دست شستن از ماسوی الله و رها شدن از خیالات فاسد و بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
محلی در سر حمام که جامه ها را در آنجا از تن در آورند و داخل حمام شوند جامه خانه گرمابه سربینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامه کن
تصویر جامه کن
((~. کَ))
سربینه، رخت کن حمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چامه گو
تصویر چامه گو
((ی))
شاعر، سرود ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جامه کوب
تصویر جامه کوب
رخت شوی، گازر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جامه دوز
تصویر جامه دوز
خیاط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چامه گو
تصویر چامه گو
شاعر
فرهنگ واژه فارسی سره
رختکن حمام
فرهنگ گویش مازندرانی
بلوز بافتنی
فرهنگ گویش مازندرانی
نیمه شب
فرهنگ گویش مازندرانی
شب آدینه، شب جمعه
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که با آن رخت را هنگام شستن کوبند
فرهنگ گویش مازندرانی
پخته شده، له شدن میوه جات
فرهنگ گویش مازندرانی
کاسه ی آب
فرهنگ گویش مازندرانی